بسکه بر دل زخم جور از خاروخس باشد مرا
در گلستان حسرت کنج قفس باشد مرا
گر بپای ناقهات قدر جرس باشد مرا
از شعف نالم درین ره تا نفس باشد مرا
شمعم و فارغ ز هر آتش که بهر سوختن
شعله آهی تمام عمر بس باشد مرا
نالهام خواهد رهاند از قید هستی چون سپند
عاقبت فریاد من فریاد رس باشد مرا
میکشند از من حریفان دردسر این است و بس
نشاءای گر چون شراب نیمرس باشد مرا