دم مردن از آن با غیر یار آمد ببالینم
که میخواهد بصد تلخی برآید جان شیرینم
نمودی باز زلف عنبرین و خال مشکینم
سیه کردی شب و روزم تبه کردی دل و دینم
ز شرم از باغ وصلش بینصیبم سادهلوحی بین
که دستم بستهاند و من باین خوشدل که گلچینم
در آب و آتشم از مهر و کینش کان ستم پیشه
نوازد گاهی از مهرم گدازد گاهی از کینم
دهم جان و نیم یکبارگی نومید ازو شاید
چراغ تربتم گردد نشد گر شمع بالینم
چو رفتی گر رود از دیدهام بینش چه خواهد شد
جهانرا گو نه بیند بیرخت چشم جهان بینم
نه گل بینم نه گلچینم ندانم بیگل رویت
کیم در باغ گیتی نه تماشائی نه گلچینم
نبخشد چاشنی آمیزشم مشتاق هر کس را
بکام خصم تلخم در مذاق دوست شیرینم