چه شد گاهی بحرفی آن دو لعل دلگشا بگشا
اگر از بهر ما نگشائی از بهر خدا بگشا
ز پهلوی تو عمری شد گشادی آرزو دارم
اگر خواهی که بگشاید دلم بند قبا بگشا
نخواهم رفت جائی مرغ دستآموز صیادم
دوروزی از برای امتحان بندم ز پا بگشا
گشائی عقدهام هر گه گشادش مصلحت دانی
نمیگویم من از کارم گره بگشای یا مگشا
اگرچه عقده از خاطری نگشوده هرگز
گره از خاطر مشتاق از بهر خدا بگشا