گر خرامد آن پریرو جانب گلزارها
شور محشر می شود در کوچه و بازارها
هر نفس در خانه دل نقش تصویرش بود
با پری هائل نمی گردد در و دیوارها
گردی از خاک کف پایش به هنگام وصال
بهر دفع نبض هجران می کنم تومارها!
در طریق عشق جز وحشت نمی باشد دلیل
این سخن را من شنیدستم ز مجنون بارها!
از شمیم حلقه گیسوی عنبر سای او
اهرمن را بگسلد اندر میان زنارها
نیست خوبان جهان را چون لبش خوبانی ای
دیده ام خوبان عالم را ولی بسیارها
خال مشکین بر رخش دیدم تعجب آمدم
کش بود صحن حرم منزلگه کفارها
یاد جعد طره اش در گردنم دامی بود
چون طناب خیمه اندر گردن مسمارها
حل نگردد عقده های این معما در دلت
در سواد زلف او باشد بسی اسرارها!
هیچ در ملک جهان طغرل نمی باشد چنین
کش برند از عاشقان دل این چنین دلدارها!