ندانم گرمی خونی که دارد رنگ تأثیرش
که جوهر گل کند آئینه سان از آب شمشیرش
اگر هوشم کند در ظلمت زلفش شبیخون را
عسس گر ماه باشد منع نتوان کرد شبگیرش!
کمان ابروی او هر کجا گر ناوک اندازد
رسا گردد پر مرغ محبت از پر تیرش
ازان هر دم کشد تیغ از نیام خویش بر قتلم
که نبود جوهری جز خون من دیگر به شمشیرش!
روان لذت برد از مصحف رویش نظر کردن
که از روح البیان روح باشد شرح و تفسیرش
نوای پرده غم بس که مضراب دگر دارد
نمی باشد به جز «عشاق » آهنگ بم و زیرش
عرق گل می کند صبح امید از شام نومیدی
بود از مهر شبنم گرمی بازار تأثیرش
به یک دم عمر از قید تعلق نیست آزادی
حباب آئینه ای دارد که باشد موج زنجیرش
به صبح انفعال از شرم جرعت دم زند عشقم
خجالت شبنمی دارد که بی مهریست تصویرش
بنای طاقتم را سوخت طغرل مصرع بیدل
که تاق عمر چون بشکست ممکن نیست تعمیرش