چه امکان است گردد از دلم بیرون تمنایش
که باشد صورتم آئینه سان محو تماشایش
برای انتظار اوست تمهید نفس هر دم
که در آغوش دل از شوق خالی می کند جایش
نگه را سرمه چشم امید حیرت خود کن
اگر داری هوس از سرمه خاک کف پایش
درستی نیست آسان از شکست مشکل زلفش
که عین عقده می باشد کشاد هر معمایش
درین عشرت سرا گر نشئه عمر ابد خواهی
تماشا کن به یاد قد او جوش دو بالایش
نمی دانم چه صیادیست در آئینه چشم او
که ممکن نیست رستن از کمند زلف گیرایش!
قماش حسن او در جلوه عرض ظهور آمد
بود شوری به بازار جهان از جوش سودایش
مرا از جام تقسیم ازل این نشئه ظاهر شد
که می باشد سر عیش ابد در پای مینایش
صفای عارضش از سبزه تر شد زمردگون
خط ریحان یاقوت است بر لعل گهرزایش
بود دشت جنون دیوانه ام از یک قدم لیکن
خیال حلقه آن زلف زنجیریست بر پایش
همین باشد اگر موج تلاطم بحر رحمت را
عرق گل می کند امروز من از شرم فردایش
به خون باید نوشتن طغرل این یک مصرع بیدل
هنوز از خاک مشتاقان حنائی می شود پایش