بشنود بلبل اگر اندر گلستان ناله ام
می کند اندر چمن تمهید سامان ناله ام
بهر ساز خویش نی از چوب طوبا بایدم
تا رسد در گوش آن سرو خرامان ناله ام
عرض مطلب نیست حاجت پیش ارباب کرم
سر زند در پاش از چاک گریبان ناله ام
سوختم پروانه سان در آتش شوق عمل
می کند در شام غم جوش چراغان ناله ام
زینهار ای آرزو گستاخ بر آن در مرو
خسرو غم را بود امروز دربان ناله ام
خوشه چین خرمن گیسوی مشکینش بودم
زان سبب رفتست اندر سنبلستان ناله ام
ساز ما هر چند در بازار عبرت کم بهاست
نزد عشاق است لیکن خوشتر از جان ناله ام
نیست حاجت در مریض عشق داروی دگر
هست در زخم غم او بس که درمان ناله ام
نالم از یک مصرع بیدل که طغرل گفته است
درد آن دارم که خواهد شد پریشان ناله ام