ای عشق بلای جان شدستی
اندر دل ناتوان شدستی!
کردست مرا فراق پیرم
با تو نگرم جوان شدستی!
رازم ز تو گشته آشکارا
تو از چه به دل نهان شدستی؟!
روحم که روان شده به کویش
با روح منت روان شدستی!
چون تیر مرا تو راست دیدی
زان روی مرا کمان شدستی!
پارم به من آشنا نمودی
اعدای من این زمان شدستی!
در هر طرفی دوانم از تو
هر جاکه روم دوان شدستی!
امروز به مرغزار حسنش
در گله من شباب شدستی!
صبری بکن ای دل بلاکش!
خاموش که پرفغان شدستی!
جاوید بمان به عشق طغرل
با عشق تو همزبان شدستی!