مرا از عالم و آدم غم عشق تو بس باشد
به پیش آتش عشقت دلم مانند خس باشد
ازان روزی که افتادم به دام چون تو صیادی
ازان رو پیرهن در تن مرا همچون قفس باشد
یکی بازآ به سوی من که از بی طاقتی تا کی
فغان و ناله و فریادم از دل چون جرس باشد؟!
نگه را رخصت نظاره فرما در شب زلفش
کجا عشاق را اندیشه ترس عسس باشد؟!
نبرم از تو پیوند محبت را به صد محنت
اگر چه فرصت عمرم به عالم یک نفس باشد!
نگاه چشم سفاکش به سوی عاشقان هر دم
بدان ماند که ترک روم بر روی فرس باشد
به یک پرواز صید صد معانی می کند طغرل
به پیش چنگل او صید عنقا چون مگس باشد