از نگه تیری به جانم آن کمان ابرو زند
شکر الطافش مرا بر تن سر از هر مو زند
تاب لعل می پرستش قیمت از گوهر برد
نسخ بازار شکر را او ز گفتگو زند
مردم چشمش مرا از شش جهت تسخیر کرد
تیر مژگانش دلم را هر دم از هر سو زند
نکهت زلفش هزاران دل اسیر خود نمود
وه ازان حالت که دل در حلقه گیسو زند!
بهر تعظیم قدش طوبی سراسر گشته خم
سرو و شمشاد صنوبر بر زمین زانو زند
همچو دزدان با نگاه خود ندارد دوستی
آشنائی سرمه را در نرگس جادو زند!
ماه با رخسار او طغرل چه دعوا آورد؟!
پرتو مهر جمالش با فلک پهلو زند!