رفت جان بر باد و دور از وصل جانانم هنوز
رهنورد ساحت صحرای هجرانم هنوز
پر شد از دور قضا پیمانه ام از عهد او
با وفای عشق او در عهد و پیمانم هنوز
کفر زلفش می کند هر دم ز من تاراج دین
باز می گویم که من از اهل ایمانم هنوز
ماه را کردم شبیه عارضش هنگام بدر
لیک از آن کرده بیجا پشیمانم هنوز!
با ادیب عشق خواندم سالها درس جنون
در سلوک عاشقی طفل دبستانم هنوز!
سینه صد چاک شد با تیر مژگانش هدف
زان سبب زحمتکش خار مغیلانم هنوز
داشتم طغرل خیال کاکلش شب تا سحر
از تصورهای گیسویش پریشانم هنوز