از تبسم لعل او چون غنچه خندان است و بس
بر جراحت های قلبم یک نمکدان است و بس
گر نباشد مدعا عرض نیاز خویشتن
از عرق بر روی ساحل موج طوفان است و بس
تحفه دیگر ندارم در خور عرض ادب
پیشکش در پیش تیغش جوهر جان است و بس
صد کتاب حکمت درس جنون را خوانده ایم
یک جهان دیوان ولی یک بیت ویران است و بس
نسخه های جوهر تیغش نمی دانم ولی
آنقدر دانم که او یک مد احسان است و بس
گر چه می ریزد به خاک هر دری صد آب رو
مدعای سائل از ابرام یک نان است و بس
ظلمت زلفش که یارب خط اسکندر مباد
در خیال آباد هستی یک شبستان است و بس
دم به دم موج حیا گل می کند از روی او
کز عرق بر عارضش جوش گلستان است و بس
طغرل از زیر و بم عشقش مرا معلوم شد
بر دلم از ناله هایش یک نیستان است و بس!