هر که را باشد چو من گر شوخ سیمین غبغبش
در جهان نبود به غیر از شادکامی مشربش!
عاقبت هر کس که دل بستست اندر زلف او
حل شود از عقده های این معما مطلبش
می رسد آخر به وصل دولت لیلیوشان
عاشقی را گر بود مجنون شریک مکتبش
تا دم روز قیامت صد عقیق اندر یمن
خون حسرت می خورد از سرخی لعل لبش
می نماید چشم ما را چون هلال روز عید
هر کجا باشد نشان لعل پای مرکبش
وعده یک بوسه مشروط به جانم کرده بود
نسخ تعلیق است گویا خط ریحان لبش
ماه در عقرب بود منحوس در نزد حکیم
ای خوش آن روزی که باشد ماه اندر عقربش!
چون سگان نالید طغرل بر درش تا صبحدم
نآمدش رحمی به دل از ناله نیم شبش!