باده عشق تو در هر دل اگر جوش کند
اگرش آب حیات است کجا نوش کند؟!
آرزومند وصال تو اگر هوشناک است
به یکی قطره می وصل تو بی هوش کند
سر خود گر چه بر افلاک نو ساید
حلقه داغ غلامی تو در گوش کند
طوطی هند شکرخائی لعلت بیند
از خجالت سخن خویش فراموش کند
چشم آهوی تو آهو به ختن می گیرد
بلکه آهو به سیه چشمی آهوش کند
از قضا خط برات اجل آرد هر کس
چون دو پیکر ز کمربند تو آغوش کند
نخل شمشاد خرام قد او را بیند
بی ابا سجده محراب دو ابروش کند
خم شود قامت او چون قد طغرل عمری
هر کسی بار غم عشق تو بر دوش کند!