در طریق عشق کس را رهبری در کار نیست
خانه آئینه را بام و دری در کار نیست
می کشد قلاب جذب عشق سویت دم به دم
بسمل شوق توام بال و پری در کار نیست
کی بود شیرازه در جزو کتاب عاشقان؟!
در سواد صفحه دل مسطری در کار نیست!
فرش تسلیم سجود خانقاه عشرتم
خطبه مینا گرین است منبری در کار نیست
در طلسم عنصر این چارسوی اعتبار
هیچ در سودای غم سیم و زری در کار نیست
کوه را هرگز گرانی از صدا مانع نشد
این بود تمکین اگر گوش کری در کار نیست
پهلوی عشاق باشد گرم سودای جنون
فرش مجنون است هامون بستری در کار نیست
می توان رفتن به همت از زمین در آسمان
بار عیسی گر همین باشد خری در کار نیست!
وه چه خوش گفتست طغرل بیدل بحر سخن
درد دل را بنده ام درد سری در کار نیست!