می کنم جان در غم او کندن جانم عبث
در وفایش عهد کردم عهد و پیمانم عبث!
ناله ام بشنید و تأثیری به گوش او نکرد
از فراقش گریه و فریاد و افغانم عبث!
دانه اشکم نشد سرسبز در باغ امید
در رهش شد قطره های چشم گریانم عبث
نیست از عشقش مرا سرمایه جز سامان غم
لیک در هجران او تمهید سامانم عبث!
چون سگان نان دادمش تا رام من گردد رقیب
حسرتا با این سگ دیوانه شد نانم عبث!
در مریض عشق بی درمانی درمان می شود
هیچ درمانی به دردم نیست درمانم عبث!
مقصدم زین نسخه طغرل آنکه ماند نام من
گر نماند نام من این نقش دیوانم عبث!