پریشان جعد سنبل از سر زلف سمنسایت
گشاده غنچه از خندیدن لعل شکر خایت
بود نظاره چون آئینه لذتگیر دیدارت
سراپا دیده نرگس بود محو تماشایت
بهارستان گلزار جمالت عالمی دارد
سری کو تا بود خالی ز سودای تمنایت؟!
روی دور از برم جان از تنم آید برون آندم
بیا تا جان دمد در تن ز طرز آمدن هایت!
به راهت ز انتظاری دیده ما شد سفید اینجا
ببخشا توتیای دیده از خاک کف پایت!
ز حسرت مردم ای بدخو نشینی چند با تنها
بود آیاکه من بینم تو را خالی ز تنهایت؟!
به دل مهر تو دارد طغرل از اغیار پنهانی
بیا سویم الفاسا میان جان دهم جایت!