آنکه تسلیم سجود خاک پایش شد سر است
رهبر آئینه مطلب صفای جوهر است
طائر عشق از پر و بال هوس باشد بری
آنکه در دام تو افتد صید بی بال و پر است
دود آهم را اثر باشد سواد لعل او
دعوی عشق مرا خط غبارش محضر است
سرمه اندر کام دارد موی چینی دم به دم
هر کرا تمکین بود دانی که گوش او کر است
نیست فکر عاشقان پست و بلند اعتبار
خانه آئینه کی محتاج این بام و در است؟!
در غمت چون شمع دارم گریه از شب تا سحر
آنچه از عشق تو سامان کرده ام چشم تر است
در سواد صفحه لوح دل عشاق غم
مد آهم گه مداد و گاه تار مسطر است
نیست طغرل در ره مقصد دلیل دیگری
عشق ما را عاقبت در کوی جانان رهبر است!