فرصت عهد جهان از صبح هستی یک دم است
رنگ و بوی باغ امکان همچو مهر شبنم است
برگ گل در باغ از باد خزان تاراج شد
در بر بلبل نگر اکنون لباس ماتم است!
در نوای پرده عشاق ما مضراب نیست
نغمه ساز محبت بس که بی زیر و بم است
من شهید ابرویم با جوهر تیغش قسم
سرخط بختم نگون چون نام اندر خاتم است
گر چه باشد در جهان از نام من آوازه ای
آنچه ظاهر می شود از این نگین نقش غم است
آنقدر در آتش شوق محبت سوختم
دود آهم در لوای عشق اکنون پرچم است!
وصل داری آرزو باید شدن از دل بری
در حریم حرمت دلدار دل نامحرم است
بگذرید این ناجوانمردان ز سودای هوس
شهرت جود و سخا مخصوص نام حاتم است!
من همی بینم به فکر خویش طغرل دم به دم
هر چه در آئینه اسکندر و جام جم است!