گر چه رنگ و بو دلیل و شاهد روی گل است
لیک اندر روی گل پیرایه ز آه بلبل است
ساز عیشی نیست اندر بزم امکان دم به دم
از شکست رنگ میای دلم را قل قل است
سرنوشتم شد ز دیوان قضا آشفتگی
خامه تصویر من گویا که تار سنبل است
نرگس بی باک او میخانه دارد در بغل
مستی چشمش نه از کیفیت جام مل است
سوختم چندان که پیچیدم به خود در نار غم
دود شمع دل مرا از پیچ و تاب کاکل است
نیستم چون شانه از سودای زلف او برون
یاد گیسویش کنون در گردن جانم غل است
هر زمان پرواز می سازد سوی صید سخن
طغرل ما را که از فکر معانی چنگل است