هر کرا شوخ پری رخسار است
ساغر عشرت او سرشار است
زاهدی را که صفا در دل نیست
سبحه او نه کم از زنار است
زلف او دیدم و گفتم در دل
هر کجا گنج بود گر مار است
از لبش وقت سخن در بارد
لعل او را ز بدخشان عار است
کی بود یار بری از اغیار؟!
یک گلی نیست که او بی خار است!
در طلب نه تو قدم آهسته
کوه این بادیه ناهموار است!
کوهکن جان به عبث می بازد
کندن کوه غمش ناچار است
عقد زلفش نشود حل آسان
که به هر حلقه او اسرار است
بی فنا کی بود امکان وصول
به حریم حرمش گر بار است!
خرده در گفته طغرل کم گیر
کاسنی هم گلی از گلزار است!