نه باغ بود و نه انگور و می، نه بادهپرست
که دوست داد شرابی به عاشقان الست
هنوز در سر ما هست ذوق آن مستی
حریف مجلس او تا ابد بود سرمست
ز دست و پا و سر ما اثر نبود هنوز
که جان شراب محبت کشید و رفت از دست
اگر چه از شکن زلف خوب رویان شد
دلم شکسته ولی عهد روی او نشکست
ز غیرت است که چندین هزار پرده نور
میان دیده عشاق و روی خویش ببست
گذشت عکس وی از پردهها و پرده ما
درید و زاهد مستور گشت باده پرست
همام را همه شب انتظار خورشید است
خنک دلی که به نور صفات حق پیوست