توبه کردم که نخوانم دگرت ماه و پری
هر چه دیدیم و شنیدیم از آن خوبتری
تا ببینیم نظیرت به جهان گردیدیم
نیکوان را همه دیدیم تو چیزی دگری
عارفان روی تو جویند نه گلهای بهشت
عقلشان میکند اقرار به صاحبنظری
میروی دیده مردم نگران از چپ و راست
همه در حسرت خاکی که بر او میگذری
التفاتی نکند سوی کسی چشم خوشت
هر یکی را هوس آن که کجا مینگری
هوس آن بود که حسنت همگی در یابم
باز دیدم نه به اندازه نور بصری
میدهد زلف تو را باد صبا تشویشی
مگر ای باد تو از غیرت ما بیخبری
مگذر بر سر زلفش که گرفتار شوی
جان ازین دامِ به هم برشده بیرون نبری
عاشقی را که بود غیرت صحبت چو همام
راز معشوق نگوید به نسیم سحری