زهی مقبل که شد پیش تو مقبول
بود دایم به سودای تو مشغول
گر از رویت نیابد عقل نوری
ز بینایی شود جاوید معزول
مثال روی تو با دیدۀ ما
مثال آفتاب و چشم معلول
حیات جاودانی آن کسی یافت
که شده از تیر مژگان تو مقتول
چه حاصل اهل حکمت را ز تحصیل
چو غیر از گفت و گویی نیست محصول
گر از عشقت کنم شکلی تصور
نه جنس و فصل ونه موضوع و محمول
همام از عشق گوید داستانها
که با معشوق نتوان گفت معقول