مگر سنگین دل است و جان ندارد
هر آن کس کاو چو تو جانان ندارد
مبادا زنده در عالم دلی کاو
به زلف کافرت ایمان ندارد
مسلمانان مرا دردیست در دل
که جز دیدار او درمان ندارد
گل ارچه شاهد و رعناست لیکن
به پیش روی خوبت آن ندارد
چه نسبت میکنم گل را به رویت
که گل جز هفتهای دوران ندارد
گلستان و گلت در پای میراد
که تو جان داری و گل جان ندارد
برو ای باد و با زلفش بگو تا
مرا زین بیش سرگردان ندارد
همام خسته را چندین مرنجان
گنه دل کرد وی تاوان ندارد