کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    دوستی دامنت آسان نتوان داد ز دست
    جان شیرین منی جان نتوان داد ز دست
    نفسی گر نشکیبم ز لبت معذورم
    تشنه‌ام چشمهٔ حیوان نتوان داد ز دست
    کردم اندیشه سر خویش توان داد به تو
    آن سر زلف پریشان نتوان داد ز دست
    چون منی گر برود برگ گیاهی کم گیر
    قامت سرو خرامان نتوان داد ز دست
    هر چه اندوخته‌ام گر برود باکی نیست
    شرف صحبت جانان نتوان داد ز دست
    دل زندانی خود را چو خلاصی جستم
    گفت کان چاه زنخدان نتوان داد ز دست
    به ملامت نشود دور همام از لب یار
    خار گو باش گلستان نتوان داد ز دست

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha