ای قاصر از ادای صفاتت زبان ما
کی در خور ثنای تو باشد بیان ما
ما کی بذات خویش چو تصویر می رسیم
تا از توآشکار نگردد نهان ما
از حرص دانه در قفس هستیم ورنه بود
از اوج هفت چرخ بلند آشیان ما
نه لایق بهشتم و نه در خور جحیم
ما خود چه ایم تا چه بود این و آن ما
عمر عزیز در سر سودای خام رفت
دارد متاع یاس سرا سرد کان ما
داریم امید بر کرمت ورنه با عمل
اینجا چه ایم تا چه بود آن حهان م
ایمان مکن ز مخفی بیچاره ات دریغ
یارب دمی که می بری از تن روان ما