اگر زدیدن رویت مرا گناهی هست
چه غم که زلف سیاه تو عذر خواهی هست
نمی شدی بت من سنگدل چو دانستی
که در شکست دل خون من صدایی هست
بخاک دید مرا قاتل و به حیرت گفت
هنوز در کفنش بوی آشنایی هست
چنین خراب نگشتی دلم اگر بودی
امیدی آنکه جفای ترا وفایی هست
ز بند بند جدا شدنی و به افغان گفت
که بستگی جهان را زپی رهایی هست
به بحر بحر تو شادم ز ناخدای اجل
ز موج باک ندارم چو خضر راهی هست
ز ناله های دلم نیست در دلش اثری
(ز دل بدل غلط است اینکه گفت راهی هست)
نگر بحال دل خونم ای نسیم سحر
گر گذار تو با زلف مشکسایی هست
بدی بکس مرسان (مخفیا) و شاکر باش
که طبق هر عملی عاقبت جزایی هست