بازنوروز شد و جوش گل و فصل بهار
شد عروسان چمن گل بکف از بهر نثار
سبزه برگرد گل همچون خط رخسار بتان
سرو شمشاد خرامان شده چون قامت یار
باد تا تخت سلیمان گل آورد بباغ
لحن داود کشد مرغ چمن از منقار
ساقیا خیز که خمها همه در جوش آمد
باده پیش آر وغم دهر به زاهد بگذار
شادی امروز سزد جمله مسلمانان را
شه مردان شده در تخت خلافت سردار
آن شه دین که بگفت حق صفتش نادعلی
اسداله لقب گشت امیرو کرار
نام کفر از دم تیغش بعدم گشت نهان
جان خود در شب هجرت به نبی کرد نثار
شیر یزدان علی عالی و داماد نبی
کیست اندر صف اسلام چون او شاهسوار
چاریار است در اسلام که گردیده بپای
چار دیوار شریعت بوجود هرچهار
وصف ذاتش نبود حد تومخفی خاموش
که پیمبر صفتش کرده به لفظ دُربار