اي شوخ جفا پیشه ی بیداد گر من
بنگر که ز هجر تو چه آید به سر من
رفتی ز برم ای بت بد مهر و ببردی
صبر از دل و هوش از سر و نور از نظر من
گویند که ازدل گذری هست به دلها
خون کشت دل و هیچ ندیدم اثر من
یا رب که شود دیده چو بادام سفیدی
گر بی تو گشایم نظری با دگر من
جز زلف و رخ یار که دارم بخیالش
فرق دگری نیست ز شام وسحر من
در باغ شده زیر پر فاخته پنهان
تا سرو بدیده است بت جلوه گر من
مخفی بجز از اشک که اين هم گذرد زود
در کلبه تنها که بگیرد خبر من