چون یار وداعم کند ای دل، همه خون شو
یک قطره ای آخر ز رهی دیده، برون شو
گردون همه دون پرور و همسفله نواز است
یک چند به اوضاع جهان بنگر و خون شو
در بحر رود بحر شود قطره ی ناچیز
ای کم تو از خویش برون آی وفزون شو
ای صبر و برو تاب غم عشق نداری
ای عقل ز سر بگذر و قربان جنون شو
رفتم بطواف حرم و گفت سروشم
از هستی موهوم برون آی و درون شو
تا محو تو گردند همه آیینه رویان
ای صیقل ز نگار دل از پرده برون شو
مخفی بجز از لطف تو غمخوار ندارد
ای مفخر کونین مرا رهنمون شو