افسانه ام امروز
دلدار بود همدم و هم خانه ام امروز
نازد به فلک کلبه ویرانه ام امروز
حاجت به می و ساغر و پیمانه ندارم
از گردش چشمان تو مستانه ام امروز
در پای دلم زلف چلیپات شده دام
آن خال بنا گوش بود دانه ام امروز
یک عمر نهان بود غمت در دل و جانم
مشهور زن و مرد شد افسانه ام امروز
عشق صنمی در دلم افتاده چو صنعان
از کعبه برد جانب بت خانه ام امروز
مشاطه جدا کرد دلم از خم زلفت
باشد گله بیهوده باشانه ام امروز
(مخفی) تن و جان ن در قدم یار قشانم
بی صبر بود این دل دیوانه ام امروز