هرچند غنچه راست زباد بهار فیض
دارد دلم زنگهت گیسوی یار فیض
گلها بباغ گر ببرند از بهار فیض
برده بهار از گل رویش هزار فیض
همچون درخت خشک ز باران نوبهار
ما برده ایم از مژه ی اشکبار فیض
جز نام از سخا و کرم نیست در جهان
عنقا و کیمیاست در این روزگار فیض
ما را بخوب و زشت جهان و اعضا چه کار
شاخ بریده را نبود از بهار فیض
نه گل شدم که زینت باغ و چمن شوم
نی خار خشک تا برد از من شرار فیض
(مخفی) تو بگذر ازدل پرداغ عاشقان
بسیار برده اند ازین لاله زار فیض