زبس که کرده خراب آن دو لعل مینوشم
نظر به جام شراب ار کنم رود هوشم
اگر وصال تو ای حور وش دهد دستم
نسیم روضه ی رضوان شود فراموشم
براین امید که قاصد پیامت آرد باز
خوشم بدین که رقیبم به شکوه یاد کند
به محفلی که زخاطر کند فراموشم
چو شب به صبح رسد هر نفس دهد یادم
ز شام زلف کج و صبح آن بنا گو شم
شب و صال تو ای ماه رخ ز حیرانی
بسان آیینه از یاد خود فراموشم
زبسکه چشم تو در کار سرمه تیز بود
کند به پیش تو در هر نگاه خاموشم
بیادم آمد و در پای سرو افتادم
نهال قامت آن دلبر قبا پوشم
هزار آیه ی قرآن زبر کنم مخفی
به خط صفه ی رویش رسم رود هوشم