ز عشاق رنجیدنت را بنازم
با غیار خندینت را بنازم
بصد قهر از بزم باغیر رفتن
بصد ناز پس دیدنت را بنازم
به هنگام گلگشت در صحن بستا
به تمکین خرامیدنت را بنازم
بایمای چشم و اشا رات ابرو
ادای سخن گفتنت را بنازم
ربودی دل از دست مخفی و آنگه
به قتلش کمر بستنت را بنازم