پا رب بلای هجران دیدم ندیده بودم
این درد مرگ درمان دیدم ند یده بودم
با خنده کشت ما را آن بیوفا خدا را
قهری بلطف پنهان دیدم ندیده بودم
صد فتنه در نگاهی، صد غمزه در ادائی
شوخی چنین بدوران دیدم ندیده بودم
در باغ حسن سرویست قدت ولیک جانا
من سرو را خرامان، دیدم ندیده بودم
بهر خدا چه نسبت، نرگس ترا به آن چشم
همچون تو کور نادان، دیدم ندیده بودم
کشته مرا به صد جبر، بهر تسلی غیر
این ظلم در مسلمان دیده ند یده بودم
مخفی بگوی دیگر این مصرع را مکرر
این درد مرگ درمان دیدم ندیده بودم