خرامان گرشود برطرف گلشن قد رعنایش
به پابوسش فتد سرو سهی چوk سایه برپایش
پریشان بود روزعاشق از زلف پریشانش
کنون صد عقده ها دارد بدل از اشک گیرایش
دل ازخوبان عالم برده است آن لعبت چینی
که در کشمیرو درایران ودر کابل نیست همتایش
چه تاثیراست یارب درنگاه چشم جادویش
غزالم همچومجنون دشت پیما شد زسودایش
ندارد این جمال بیوفا بر کس وفا« مخفی»
ولیکن خلق عالم سردهد اندر تمنایش