ننوشت به من نگار کاغذ
بنوشتمش ارهزار کاغذ
ای هدهد خوش خبر توانی
از من ببری بیار کاغذ
وانگاه بگویش ای ستمگر
قحط است در آن دیار کاغز؟
هجران تو چون شرار باشد
وین جسم من نزار کاغذ
یک شمه زحال دل نویسم
بردن نتوان هزار کاغذ
کی شرح غمم دهد، بگردد
گر صفحه روزگار کاغذ
گردیده دوات دل پر از خون
وین دیده انتظار کاغذ
یا رب که شود زوصل کوتاه
از رحمت کردگار کاغذ
چون یار نمی دهد جوابی
(مخفی) شده شرمسار کاغذ