ز جعد پر شکنت مشک ناب می ریزد
زچشم مست تو دایم شراب می ریزد
عرق به روی تو باشد چو شبنم سحری
که قطره قطره بروی گلاب می ریزد
مکن تو نسبت رویش بماهتاب ای دل
ز هر کرشمه ی او آفتاب می ریزد
شکست قدر در و آبروی گوهر ریخت
در سخن که از آن لعل ناب می ریزد
ز هوش رفت چو خط تو دید و زان سبب است
که باغبان برخ سبزه آب می ریزد
دلم بر آتش هجر تو چون کباب بود
رقیب باز نمک بر کباب می ریزد
تو «مخفیا» مرو از ره زلطف او که گهی
ز یک تبسم او صد عتاب می ریزد