گشته مهمان من آن سرو خرامان امشب
هست ویرانهي من رشک گلستان امشب
تحفهای درخور او نیست مرا می شاید
بدهم گر به نثار قدمش جان امشب
بزم بیکلفت اغیار بود بهر خدا
ساقیا یک نظری سوی غریبان امشب
کله کج کرده و سرمست و غزلخوان آمد
تا کند خانه ناموس که ویران امشب
محو دیدار تو ای شوخ چنانم که خلد
در جگر خنجرم از جنبش مژگان امشب
شیخ ما عقل و خرد باخته خوش میآید
ساغر می به کف از مجلس رندان امشب
رفت آن شمع جهان شمع به کف جانب باغ
تا کند خانهي پروانه چراغان امشب
قرص خورشید نهان گشت و قمر شام بخورد
مخفی از شرم رخ آن مه تابان امشب