لعل شکرخا
می دهد سرمه فسون نرگس شهلای تورا
می رسد زیب دگر ز آیینه سیمای تو را
آب در دیده خورشید دود گر بیند
از ره دیده من حسن دل آرای تو را
گشته رسوای جهان از غم طوبی زاهد
آه از ان روز که بیند قد رعنای تورا
دست مشاطه جدا باد ز زلفت چو دلم
تا بکی شانه کشد زلف سمن سای تو را
تند می گشت صبا بر سرسرو ار باغ
کرده تقلید مگر قامت و بالای تو را
جاد من غم مخورار خط برخت کشت عیان
گرد گل سبزه بود حسن دو بالای تو را
همچو (مخفی) نمکین باد کلامش يا رب
آنکه او وصف کند لعل شکر خای تو را