اشک چو پرده میدرد، خلوتیان راز را
چند بدل فرو خورم، ناله جانگداز را
هر سحری ز خون دل، آب زنم براه تو
رفته بدامن مژه، سجده گه نیاز را
دیده شب نخفته را، وصف دو زلف او مکن
با دل پاسبان مگو، حال شب دراز را
میطلبم بآرزو، صحبت عافیت، ولی
تهمت عقل چون نهم، این دل عشقباز را؟
شاهی از این سرود غم، طرز جنون گرفت دل
رخصت گفتگو مده، طبع سخن طراز را