خطش بگرد عارض مهوش برآمده است
آری، بنفشه با گل او خوش برآمده است
دل سوی باغ میکشدم، کان بهار را
بر طرف لاله سبزه دلکش برآمده است
خطی عجب دمیده، رخی بر فروخته
چون سبزه خلیل کز آتش برآمده است
هر شب بیاد سلسله زلف درهمش
صد آهم از درون مشوش برآمده است
شاهی، سری بعالم دیوانگی برآر
چون قصه با بتان پریوش برآمده است