زلف تو در کمند جنون میکشد مرا
خوش خوش بکوی عشق درون میکشد مرا
هر جا که میگریزم ازاین فتنه، ناگهان
عشقت عنان گرفته برون میکشد مرا
من دل نمیدهم به لب و چشم او، که یار
گاه از فسانه گه به فسون میکشد مرا
بر خاک آستان تو گریم بخون دل
چون خاک میدواند و خون میکشد مرا
شاهی بکوی عشق مکن بعد از این قرار
کاین دل بگوشه های جنون میکشد مرا