کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    توان دیدن ز روی پیرهن چون گل صفایش را

    نسیمی وا کند چون غنچه گر بند قبایش را

    به‌جز آیینه کز عکس جمال اوست مستغنی

    کسی دیگر در این صورت ندارد رونمایش را

    ز خون نیم‌رنگ دیده گلگون می‌توان کردن

    کف پایی که می‌بستم به خون دل حنایش را

    قدم هر گه نهد بر چشمم آن نازک بدن ترسم

    که ناگه خار مژگانم نماید رنجه پایش را

    دل از کف داده گردیدم بسی در عالم بینش

    چو نور مردمک تا یافتم در دیده جایش را

    دو عالم را نمی‌بازد به یک ایمای ابرویی

    برابر چون کنم با حاتم طایی گدایش را

    ز بس خوش‌تر بود هر عضوش از عضو دگر خواهم

    که پا تا سر بلاگردان شوم سر تا به پایش را

    مکن منع دل خود از فغان قصاب در راهش

    جرس کی می‌تواند داشتن پنهان صدایش را

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha