کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    ماییم و درد و داغ دل بی‌قرار خویش

    وامانده‌ایم در همه کاری به کار خویش

    چون نحل موم حاصل ما در خزان ماست

    هرگز نچیده‌ایم گلی از بهار خویش

    از سیلی‌ای است کز کف ایام خورده‌ایم

    رنگی که داده‌ایم به روی عذار خویش

    روشن ز نور عشق همین استخوان ماست

    شمعی که می‌بریم برای مزار خویش

    خود را چو باد بر سر هر شعله می‌زدیم

    می‌داشتیم گر نفسی اختیار خویش

    چون دانه خُردناشده زین کهنه آسیا

    بیرون نمی‌نهیم قدم از حصار خویش

    قصاب چند بیت ز ما ماند در جهان

    چیزی نداشتیم جز این یادگار خویش

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha