کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    من که در بزم تو دارم راه پایی همچو شمع

    می‌کنم پیدا برای خویش جایی همچو شمع

    نیست قدری شمع را چون آفتاب آید برون

    پیش رخسار تو کی دارم بهایی همچو شمع

    هر کجا سوزان نشینم در صفات حسن تو

    با زبانی آتشین گویم ثنایی همچو شمع

    می‌گذارم ز آتشی بر خویش و می‌لرزم به هم

    تا چو ماهی می‌کنم در خود شنایی همچو شمع

    از گریبان گر سری چون شعله بیرون می‌کنم

    چاک می‌سازم به سر گاهی قبایی همچو شمع

    نیست دوشم زیر بار منت هر ناکسی

    من که از پهلوی خود دارم ردایی همچو شمع

    می‌شوم سوزان و می‌گریم به حال خویشتن

    می‌کنم در سوختن گاهی حیایی همچو شمع

    چون توانم سوختن قصاب امشب تا به صبح

    من که در بزم بقا دارم فنایی همچو شمع

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha