کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    چند بچهره افکنی زلف سیاه خویش را
    از نظر نهانم کنی روی چو ماه خویش را
    اینقدر از غم توام حال نمانده تا مگر
    شرح دهم به پیش تو حال تباه خویش را
    شاهی و غمزه ات بود خیل و سپاه و کرده ئی
    امر به غارت جهان خیل و سپاه خویش را
    من همه پای تا بسر ذلت و مسکنت شدم
    تا تو نمودیم همی شوکت و جاه خویش را
    مه به برت سها بود شه به درت گدا بود
    گر شکنی روا بود طرف کلاه خویش را
    دوخته ام به راه تو چشم که از ره وفا
    آئی و پا نهی بسر چشم براه خویش را
    بین من و حبیب من واسطه آه و ناله شد
    ای دل خسته قدردان ناله و آه خویش را
    پیش تو کرده هر کسی سینه خویشتن سپر
    تا به دل که افکنی تیر نگاه خویش را
    یاد کند صغیر اگر زلف تو را روا بود
    زانکه بخاطر آورد روز سیاه خویش را

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha