چو خورشید خنجر کشید از نیام
فرستاد و گردنکشان را بخواند
چنین گفت زان پس به بانگ بلند
که هرکس که هست ازشما ارجمند
که از بهر شاهی پدر را بکشت
وزان کشتن ایرانش آمد بمشت
دگر خسرو آن مرد بیداد و شوم
پدر را بکشت آنگهی شد بروم
که زیبا بود بخشش و بخت را
که دارید که اکنون ببندد میان
که باشم شما را بدین یارمند
که آن نامور مهتر افکند بن
نپیچید کس دل ز گفتار راست
یکی پیرتر بود بر پای خاست
کجا نام او بود شهران گراز
بدی گر نبودی جز از ساوه شاه
که آمد بدین مرز ما با سپاه
ز آزادگان بندگان خواست کرد
ز گیتی بمردی تو بستی میان
که آن رنج بگذشت ز ایرانیان
سپه چاربار از یلان صدهزار
بیک چوبه تیر تو گشتند باز
برآسود ایران ز گرم و گداز
کنون تخت ایران سزاوار تست
و گر داستان را همه خسروست
بگفت این و بنشست بر جای خویش
خراسان سپهبد بیامد به پیش
چنین گفت کاین پیر دانش پژوه
که چندین سخن گفت پیش گروه
بگویم که او از چه گفت این سخن
که این نیکویها ز تو یاد کرد
که زر دشت گوید باستا و زند
سرش زود باید که بیتن شود
خراسان بگفت این و لب راببست
ازان پس فرخ زاد برپای خاست
ازان انجمن سر برآورد راست
که باشد به گفتار بیداد شاد
بگفت این و بنشست مرد دلیر
بدو گفت اکنون که چندین سخن
سرانجام اگر راه جویی بداد
که تا زنده باشد جهاندار شاه
وگر بیم داری ز خسرو به دل
پی از پارس وز طیسفون برگسل
به پوزش یک اندر دگر نامه ساز
نه برداشت خسرو پی از جای خویش
که هستند ز ایران گزیده سران
خردمند نپسندد این گفت وگوی
نگویم که آن با خرد بود جفت
که گفتار او با خرد یاربود
که تا آفرید این جهان کردگار
که بیدادگر بود و ناپاک رای
که جمشید برتر منش را بکشت
که اندر جهان دیو بد پادشا
ز توران بدانگونه بگذاشت آب
به ایران و ویران شد این مرز وبوم
چو دارای شمشیر زن را بکشت
خور و خواب ایرانیان شد درشت
چهارم چو ناپاک دل خوشنواز
که گم کرد زین بوم و بر نام و ناز
کس اندر جهان این شگفتی ندید
که اکنون بنوی به ایران رسید
که بگریخت شاهی چوخسرو زگاه
بگفت این و بنشست گریان بدرد
چنین گفت کاین نامور پهلوان
بزرگست و با داد و روشن روان
هم آن به که این برنشیند بتخت
که گردست و جنگاور و نیک بخت
بزد دست و تیغ از میان برکشید
چنین گفت کز تخم شاهان زنی
که سالار ناپاک کرد آن منی
که بهرام شاهست و ماکهتریم
چنین گفت کانکو ز جای نشست
ببرم هم اندر زمان دست اوی
بگفت این و از پیش آزادگان
پراگنده گشت آن بزرگ انجمن
همه رخ پر آژنگ و دل پرشکن