دوان و قلم خواست ناباک زن
ز هرگونه انداخت با رای زن
ز بدخواه وز مردم نیک خواه
سر نامه کرد آفرین از نخست
بر آنکس که او کینه از دل بشست
دگر گفت کاری که فرمود شاه
ازین پس کنون تا چه فرمان دهی
چو آن نامه نزدیک خسرو رسید
از آن زن و را شادی نو رسید
فرستادهای خواست شیرین سخن
گرانمایه زن را به درگاه خواند
به نامه و را افسر ماه خواند
چو رخشنده گل شد به وقت بهار
سپه را به در خواند و روزی بداد
چو شد روز روشن بنه برنهاد
زره چون بدرگاه شد بار یافت
هر آنکس که بودند با اوسران
همان گنج و آن خواسته پیش برد
کس آن را ندانست کردن شمار
ز دیبای زر بفت و تاج و کمر
نگه کرد خسرو بران زاد سرو
برخ چون بهار و برفتن تذرو
به رخساره روز و به گیسو چو شب
ز هر کس فزون شد و را پایگاه
بر آیین آن دین مر او رابخواست
بپذرفت با جان همیداشت راست
بیارانش بر خلعت افگند نیز
درم داد و دینار و هرگونه چیز